به نام او و به یاد سا لهایی که گذشت , سا لهایی که می توانست بر سر هر کوچه اش فانوسی ابدی روشن باشد سا لهایی که می توانست در کوچه باغهایش نسیم دلکش امید بوزد .
سالها گذشت.... مگر چه چیز دنبا لش می کرد که آنقدر تند می دوید؟ می دانم می دانم زمان زمانی که در هر حرکتش از ایستگاهی به ایستگاهی زنگ بیدار باش می زد و بهار را با گلهایش , تابستان را با گرمایش , پاییز را با برگهای رنگارنگش و زمستان را با برف سفیدش به ساز درمی آورد , ا ما ما نشسته بر نیمکتی رنگ و رو رفته در غفلت باقی می ماندیم و عمر همچنان می تاخت.
چه کارهایی که انجام دادیم و چه کارهایی که نیمه کاره گذاشتیم و چه کارهایی که انجامش ندادیم . چشمهایمان را بستیم و سرمان را زیر برف پنهان کردیم گوشهایمان را پر از پنبه کردیم و فکر کردیم همه چیز تمام شد . ا ما نه اشتباه کردیم و می کنیم . زندگی با سا لهایش دفتری است که هر غروب نقطه پایان هر برگ آن می باشد و آیا همه زندگی فقط سیاه کردن این دفتر است؟؟ .........بیا در دفتر زندگیمان در هر برگش چند خطی بیش ننویسیم ا ما این چند خط خود دفتری از معانی باشد.باغ خا لی عمرمان را شخم بزنیم و بذر گل بنشانیم , گلها را شکوفا کنیم , از گلهایمان عطر بگیریم تمام فضا را معطر کنیم گلهای یاس باغمان را در سبد بریزیم و جار بزنیم گل, گل , گل یاس .... گلهای سرخ را به یقه کت پسر بچه ها سنجاق و بر سر دخترکان بیاویزیم , شبنمها را دریابیم , راستی امروز چرا بنفشه ها پژمرده اند ؟؟ آن شقایقها که در دامنه کوه می رستند چه شد؟؟؟
ولی افسوس , و صد افسوس که زیر سایه باغ دیگران می خوابیم و می گذاریم تا علفهای هرز باغمان آنقدر رشد کنند و ریشه بدواند که دست هیچ معجزه گری نتواند آنها را از ریشه برکند.
سالها گذشت بیا تا در سا لهایی که مانده عشق بورزیم , یار هم باشیم , غمخوار هم باشیم , زندگی کنیم , فانوسهای غبارگرفته را دوباره تمیز کنیم . بیا تا دیوار باشیم تا یاس گیسوانش را بر چهره ما پریشان کند ...
نگذار زمان بگذرد و ما با دل نجوا کنیم « این غافله عمر عجب می گذرد دل»
به تو
از تو و
برای تو می نویسم :
‹‹ دلم تنگ است برایت››
امشب آسمان صاف صاف است
وستارگان بیقراری دلم را بربیکرانگی خویش می شمارند
وشب چه طولانی است
آیا هنوز آینه شکسته نگاهت تاریک است؟
مثل آن شبهایی که انزوایی صمیمیمان
انتهای سرد دستانت را می بخشید؟
وآیا هنوزهر زمان که گلی می پژمرد
مثل آن روزها اشک آفتاب انتظار
نامهربانم را نوازش می کنه؟
‹‹ دلم تنگ است برایت›› و
نمی دانم تا به کی وحشت
دوباره آمدنت رویای شبانه ام
خواهد بود؟
‹‹دلم تنگ است برایت››